من چگونه باکانون آشنا شدم؟ خاطره / بانو آسمانی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 

آشنایی با فعالان و دلسوزان  فرهنگی                      نوشته ی  بانو آسمانی

اولین آشنایی ها از دعوت یکی از دوستان برای حضور در تجمع فرهنگیان در بهارستان شروع شد .با استرس فراوان

شاید از سر کنجکاوی و تا حدودی کم نیاوردن در مقابل دوستی که از بیست و سه سال پیش به جسور بودن و آگاه بودن می شناختمش و قبولش داشتم ؛ قول همراهی دادم و در روز مورد نظر حاضر شدم، فکر کنم ۱۷ اردیبهشت بود .

هیچ چیزی درباره ی خواسته ها و یا علت تجمع نمی دانستم  فقط به صِرف معلم بودن  همراه جمعی شدم که نمی شناختم ولی متعلق به این جمع بودم !

 تعداد همکارانی که شرکت کرده بودند خوب بود  ؛ بیشتر از شهرستانها و مخصوصا از کرج بودند ؛ با یکی از بانوان  ،با این پرسش که : از تهران کسی اینجا هست ؟؟ مواجه  شدم؛ نگاهی به اطرافم کردم و واکنشی از کسی ندیدم .تردید داشتم که به پرسش او جواب بدم ! اما ناخود آگاه گفتم بله !

 شروع به گله و شکایت از فعال نبودن معلمان تهران در تجمع هاو برنامه های دیگر کانون  کرد و به نظرم رسید به جای همه با من دعوا دارد که چرا و .....

 شماره ام را خواست تا در گروه تلگرامی وارد کند و ارتباط و آشنایی  با فضای فعالیت های فرهنگیان خارج از چهار چوب مدرسه و اداره پیدا کنم و از دیگر همکاران خودم هم دعوت به همکاری کنم .

 به راحتی شماره ام را دادم ، دوستم به این کارم اعتراض کرد: که مگر طرف رو می شناسی ؟ چرا به این راحتی حرفش رو باور کردی و شماره دادی ؟ و خواست که محتاط و آگاهانه کار انجام بدم !

 بعد از پایان تجمع ؛ بهد از ظهر در یکی از گروه های تلگرامی فرهنگیان اد شدم  ، شنونده و خواننده ی پیامها و نظرات و بحث های گروه بودم ....

در پرسش  پاسخ و گفت و گوها ی  تلگرامی بود که با فعالین صنفی ؛ کانون صنفی معلمان ؛ معلین زندانی ؛  علت زندانی شدن آنها ؛ درخواست آزادی آنها و..... کمی آشنا شدم .همیشه به دنبال شنیدن و خواندن  اخبار اوضاع اجتماعی و  سیاسی و اقتصادی و فرهنگی  و اخبار فقر و دزدی و زندانیان و .... بودم ولی هیچ وقت متمرکز روی مسئله یا اخبار یک گروه و قشر خاص نبودم .اما در گروه فرهنگیان بیشتر با مشکلات و مسائلی که مربوط به معلمان میشد آشنا شدم ؛اسم ها در ذهنم ثبت شد و به تبع اون پرسشهایی در باره ی افراد و فعالیت اونها و علت اعتراض و اخراج  و......جواب سوالها را بدون پرسش مستقیم ، و از خواندن پیامها به دست آوردم !! و آنچه یافتم باز هم دلیلی دیگر بود بر این باور  که از عدالت خبری نیست ؛ نه اسلامی اش ؛و نه انسانی اش !  اینکه ، احکام زندانیان متناسب با جرمشان نیست بلکه متناسب با تاثیر گذاریشان بر اجتماع است !!!

و این تاثیر حتی اگر خیلی خوب و انسانی باشد چون به نفع وجهه ی سیاسی نیست محکوم است ! !

 به دنبال دانستن بیشتر در این زمینه بر آمدم ، آدم هایی که مظلوم واقع میشوند ، همیشه برایم مهم بوده اند .

 مظلوم‌ بودن های تاریخی و دینی درست یا غلط در ذهن اکثر ما ثبت شده است ، مظلومیت امام حسین ، امام علی ، امام حسن ع ،  حضرت زینب ، یا شخصیت های تاریخ معاصر مثل  دکتر مصدق  ،  فاطمی ، و ...... با آنکه با هم متفاوت است  اما کمک میکند تا وسعت مظلومیت ها را به خوبی  درک  کرد ! و دانستن و درک آن  شاید باعث بشود حداقل اگر توان یاری مظلوم را نداریم ،همراه  و عمله ی ظلم  نباشیم !!!!

در گروه ها گزارش کوتاهی از یک دیدار را خواندم  (نویسنده ی گزارش مشخص نبود ) گزارش از دیدار با خانواده ی آقای بداقی  . درست نمیدونم بیان و قلم نویسنده تاثیر گزار تر بود یا خود گزارش ! ذهنم را کاملا درگیر کرد . مدتی بود که به دنبال آشنایی بیشتر با فعالیت ها و فکر و عملکرد اسامی ای که در این مدت شنیده بودم ، افتاده بودم .گزارش به قدری موثر بود که دلم می خواست خودم به این خانواده سر بزنم و از نزدیک با آنها آشنا شوم !!! یک روز هم طبق آدرس نصفه ونیمه ای که در گزارش  بود ، راه افتادم و در آخرین قسمت  مسیر، در زمانی که طول میکشید تا مسافران تکمیل شوند و ماشین راه بیفتد ، به دلایل مختلف  منصرف شدم و برگشتم ! رفتنم چه فایده ای داشت ؟ نه توان مالی ، نه توانی برای دفاع از حقوق کسی ، نه حتی زبان و بیانی برای امیدوار کردن و همراهی و ..... رفتنم هیچ فایده ای نداشت جز پاسخ دادن به یک کنجکاوی احساسی !

خودم را که جای آنها می گذاشتم  ، می دیدم که در این شرایط حوصله ی هیچ آدم تازه ای را ندارم که صرفا از سر کنجکاوی ، جویای حالم باشد . ....

 پس به همان اخبار تلگرامی بسنده کردم .

 مدتی بعد گزارشی از  جشن تولدی که برای دوقلوهای آقای بداقی در پارک چیتگر گرفته بودند ، در گروه ها خواندم . همراهی دوستان و حضور آنها کار ارزشمندی بود ،از فکر اینکه در این شهر بزرگ بی در و پیکر که  خشم و قهر ونامهربانی ونامردی و  پستی آدمها ؛چهره ی آشکارتری دارد   تا همدلی و همراهی و محبت ! ؛ عده ای دست و دل به همراهی و همدلی داده اند  واقعا خوشحال شدم  ؛ امیدوار شدم به اینکه  در تمام این مدت اینگونه بوده اند ،

 و این خانواده تنها نبودند ... و از طرفی ناراحت شدم که در جشن حضور نداشتم !

کم کم از اینترنت اخبار بیشتری خواندم و شعرها و مقاله ها رو خوندم  و فایل های صوتی رو گوش کردم  و ... با اسامی افرادی چون آقای  باقری ، باغانی، خواستار ،هاشمی .... و بیشتر از بقیه ی اسامی ، با فعالیت ها و نظرات  آقای بداقی آشنا شدم . اما بیشتر دوست داشتم در همراهی همسر و فرزندانش نقش داشته باشم .

در گروه تلگرامی خراسان شمالی هم عضو شده بودم . دعوت فعالان گروه از خانواده ی آقای عبدی و بداقی برای سفر نوروزی به مشهد و بجنورد و نیشابور و تربت و ...و همراهی و پذیرایی از  آنها در تعطیلات نوروز ۹۵  از

مهمترین خبرها بود . دنبال کردن عکس ها و گزارشها و اسامی؛ مهمترین کار هر روزم در تعطیلات نوروزی بود .  کار ارزشمندی بود .

اما خودم را به جای هر کدام از بانوان که می گذاشتم؛ می دیدم که رفتن به سفر با داشتن سه فرزند کوچک ؛ و حضور  در جمعی غیر از بستگان ، که بیشتر غریبه  می آیند تا آشنا ،خیلی سخت است .

سفر که از نیمه گذشت با توجه به  عکسها ی گزارش ها؛ از روی لبخند کمرنگی که بر چهره ی خانم عبدی نشسته بود می شد فهمید که سفر خوبی بوده است . اما تا آخرین عکس ها و باز گشت هم خبری از خوشحالی در چهره ی خانم بداقی نبود؛ حتی برای حفظ ظاهر در عکس !  استقامت و محکم بودن و صبوری  بیشتر نمود داشت .

گزارش بعدی که  اشکی از اندوه و شوق بر دیده ام آورد ؛ خبر آزادی آقای بداقی بود ؛ آزادی که نه ! پایان  حکم نا عادلانه !!! و برگزاری جشنی به همین مناسبت .

خوشحال بودم ... به خاطر آزادی یک انسان آزاده ، به خاطر در آغوش گرفتن فرزندان ، به خاطر خانواده ای که خوشحال شدند و .....

گزارشی از جشن را خواندم و عکس  همراه گزارش را دیدم  !! عکس خانوادگی در ضمن مراسم جشن !!

در عکس هیچ اثری از خوشحالی نبود ؛ در چهره ی هیچ کدام !  حتی در چهره ی کودکانه ی ستایش و شکیبا ! به نظرم رسید اولین حسی که این آزادی با خود به همراه آورده بود این بود که: این سالها که گذشت ،چرا ؟؟ به چه جرمی ؟؟ چگونه !!!..دیدن عکس بیشتر گرد اندوه در وجودم پراکند و دلتنگ کننده بود تا خوشحال کننده !!!

هم پیمان شدن معلم و کارگر در زندان ؛ و دست زدن به اعتصاب غذا  برای اعتراض به حکم ناعادلانه !!!!

در نگاهم  اعتصاب غذا ؛ اقدام بر علیه خود است ! یک جور خودکشی ! به استقبال مرگ رفتن است  ! یا چیزی شبیه لجبازی های کودکانه ! با این تفاوت که طرف مقابل کودک  ؛کاری را میکند که به نفع کوک باشد، ولی در مورد اعتصاب غذا ی زندانیان ؛ طرف مقابل؛ کاری را میکند، که به نفع خودش باشد نه زندانی ! و درک نمیکنم که چه شرایطی پیش میاد که یک زندانی را به اعتصاب غذا وادار میکند ! ولی کم کم به این نتیجه رسیدم که اگر اطلاع رسانی انجام شود و همه در جریان اعتصاب غذا قرار بگیرند ، فشار افکار عمومی می تواند در روند برخورد و پیگیری ی  اعتراض زندانیان موثر باشد و مسئولین را به مدارا  وادار  می کند !! اما تا چه حد در مملکت ما موثر باشد ؛ جای تامل دارد .

آقای بهشتی و عبدی و عظیم زاده ؛  دست به اعتصاب غذا زدند .

ابتدا در گروه ها بیشتر بحث ها ،  روی این که اصلا معلم و کارگر به هم ربط ندارند و نباید معلمان  از آقای عظیم زاده دفاع می کردند و....

عده ای موافق و عده ای مخالف این به هم پیوستن بود مخالفان با این دلیل که : هر صنفی باید به امور و افراد مربوط به صنف خودش بپردازد و فقط فعالیت صنفی انجام بدهد ودلیل موافقانِ این همراهی، این بود که : "معلم بودن خود بخود  وظیفه و احساس مسئولیتی به همراه می آورد که معلم را به همه ی اقشار و اصناف مربوط می کند ! به جز مسایل آموزش و پرورش و مدرسه و درس و کلاس ؛ مسائل حوزه ی خانواده ، کودکان ، کودکان کار ؛ کارگر ؛ زندانیان ؛ و ... به معلمان مربوط است و باید در این امور همراهی کنند و راهگشا باشند و نقش داشته باشند " که حرف منطقی و درستی است .

کم کم در گروه ها به خود اعتصاب غذا به عنوان اعتراض پرداختند و اطلاع رسانی بیشتر و همراهی در گروه ها  به شکل  اعلام  اعتصاب غذا ی هر فرد به همراه زندانیان

انجام شد ، که همراهی ی  قشنگی بود .

تا حدودی می شد تمام اتفاقات را احساس  و لمس کرد.....

آقای بهشتی ، به بیمارستان هزار تخت خوابی منتقل شده بودند و آقای بداقی به قصد ملاقات رفته بود و البته که مانع می شدند و درگیر ؛ به هر حال از ایشون خبری نبود !

(بعد از چند روز که از این ماجرا گذشت برای خودم جالب بود که به  حدی  نگران بودم و نا آرام ، مثل اینکه موضوع کاملا به خودم و خانواده ام مربوط باشد !!  ) به نظرم می رسید که کاملا  حس و حال خانواده شون رو درک می کردم وبا حس و حال دختر بزرگشون همراه بودم  و برای مردی که پدر اوست اما برای من هم بزرگ و نزدیک و آشناست نگران بودم ؛ در گروه ها هم  هیچ خبری نبود ؛که چی شد و  چه اتفاقی افتاد .  آنچه مسلم بود ،همه نگران این بودند که نکند دوباره  به بهانه ای کوچک ؛ و به این زودی آزادی را از دست بدهد ؛ خداکنه که سالم باشه   و مشکلی پیش نیومده باشه و ...

طاقت نیاوردم  و از یکی دوتا از ادمین ها پرسیدم که : از آقای بداقی چه خبر ؟

یکی از آنها جواب مختصر ی  داد که کمی آرام شدم .

یکی دوروز بعد  خبر سلامتی و باز گشت به منزل در گروه ها اعلام شد . خدا رو شکر .

آزادی آقای عبدی البته با وثیقه ای بالا (خود این وثیقه گذاشتن ها و مقدار اون یک اتفاق ناعادلانه ی دیگری است که ظاهرا قانونی نیست !!)  خبر خوب دیگری بود

که اعلام شد . چون دفعه ی قبل برای جشن آزادی آقای بداقی  اطلاع نداشتم وخیلی ناراحت شده بودم و به ادمین ابراز کرده بودم ، این دفعه من رو هم در جریان دیدار از آقای عبدی قرار داد و دعوت شدم . فقط از اینکه  دعوت شده بودم ، بی نهایت خوشحال شدم  و اگر می توانستم در جمع حضور داشته باشم عالی بود عالی .

تلگرامی و تلفنی هماهنگ کردیم و حدود ۴ بعد از ظهر  منزل آقای عبدی درکرج بودیم . در کل جمع با هیچ کس آشنا نبودم ؛حتی یکی دونفر که در این مدت ارتباط داشتیم  را  هم  برای اولین بار می دیدم . تصور ها از حرفها و گفتار چی بود که در اولین دیدار ارتباط صمیمانه ای  شکل نگرفت ؛ اما حضور در جمع اعضای کانون و معلمان فعال و دیدن آقای عبدی و حضور آقای بداقی و ..‌. حس خوبی به همراه داشت .  آقای عبدی جوان و پر انر ژی ،  خندان ، خوش اخلاق  و صمیمی بود، ....

 بعد از گفتگو های دوستانه  و تعریف از زندان  و اعتصاب غذا و  تقدیر از مقاومت ایشون و ....  که شنیدنی بود ؛ به اصرار دوستان ؛آقای بداقی  شعری رو که برای تقدیر از  همسرشون گفته بودند خوندند . آدمی با ظاهری ساده ، گرم؛  مهربان ؛فروتن ؛ بی هیچ غرور و توقعی؛  بدون تلخی درکلام یا چهره !!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 31 فروردين 1396برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 62
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 5712
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1